-
زندگی سگی
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 00:44
داره تموم میشه همونی که چند وقت بود تو مشهد منتظرش بودم بدون اینکه بفهمم از کجا اومدم تموم شد چند روز دیگه باید برم بازم گشنه بمونم بازم باید دلتنگ خونه باشم بازم باید دلتنگ دوستام باشم بازم باید تنها گوشه ی خونه بشینم بدون اینکه متوجه گذشتن وقت باشم به یه گوشه ذل بزنم بازم.... بازم یه زندگی سگی پیش رومه زندگی مجردی...
-
ای گل تازه
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 00:33
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را التفاتی به اسیران بلا نیست تو را ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من این همه بیباک نمیباید بود همچو گل چند به روی همه خندان باشی همره غیر به...
-
چرا به دنیا اومدم.....!
شنبه 2 مردادماه سال 1389 02:01
منتظر یه نفر بودم رو پست قبلیم برام نظر بذاره تا یه پست دیگه بذارم ولی مثل اینکه به کل فراموشم کرده چاره ای نیست باید بیخیالی طی کنم! سوالای زیادی تو ذهنمه انقدر که خودمم قاطی کردم نمیدونم باید از کجا شروع کنم! چرا به دنیا اومدم؟ آیا من نتیجه اشتباه پدر مادرمم؟ آیا اصلا به آینده من فکر کرده بودن؟ اصلا برنامه ای واسه...
-
دنیای بی معنی
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 01:58
باید بسیار زندگی کنی تا اندکی بدانی منتسکیو با اینکه زیاد چرت و پرت گفته ولی خداییش این یکی رو راس میگه. باید پدرت در بیاد تا بفهمی کی به کیه. واسه چی اومدی میخوای چیکار کنی و کجا میخوای بری. باید صد تا بلا سرت بیاد تا درست زندگی کردنو یاد بگیری.تا وقتی که جوونی هیچ تجربه ای نداری وقتی هم که پیر میشی تجربه داری ولی...
-
من...!
جمعه 25 تیرماه سال 1389 00:52
حالا تازه فهمیدم که انقدر نگم منم منم..... من سیگاری نمیشم من بد اخلاق نمیشم من هوس باز نمیشم من به قانون احترام میزارم من... من... من... همه اینا بعلاوه هزاران چیز دیگه شبیه اینا میتونه سرت بیاد خودتم نفهمی از کجا خوردی! همه چی تو یه لحظه اتفاق میوفته بدون اینکه خودت بفهمی! میتونه انقدر تو رو غرق خودش کنه که... انگار...
-
سفر بخیر
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 00:34
به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟ همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا ، سرایم سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را شفیعی کدکنی
-
مرداب
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 00:23
عمر من دیگر چون مردابی ست راکد و ساکت و آرام و خموش نه از او شعله کشد موج و شتاب نه در او نعره زند خشم و خروش گاهگه شاید یک ماهی پیر مانده و خسته در او بگریزد وز خرامیدن پیرانه ی خویش موجکی خرد و خفیف انگیزد یا یکی شاخه ی کم جرأت سیل راه گم کرده ، پناه آوردش و ارمغان سفری دور و دراز مهدی اخوان ثالث
-
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد....!
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 00:50
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم... دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین... و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد « احمد شاملو » روزگار غریبی است نازنین...
-
ای جــــان به لــب آمــــده ....!
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 00:47
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت ای جــــان به لــب آمــــده از تـــو گریـــخت با غم ســر کن که شادی از کوی تو رفــت با شـــب بنشین که آفــتاب از تو گریــخت « فریدون مشیری »
-
یک شعر کوتاه
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 00:40
پسر قصه گفت، دختر باور کرد، کودک سر راه ماند ! « داریوش خطیر »
-
اوقات فراغت
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 00:05
اوقات فراغت جزعی از24 ساعت زندگی ماست،یا لااقل بخشی فراموش شده از زندگی ماست.در لغت نامه دهخدا تفریح به زمانی اشاره دارد که فرد کاری انجام میدهد که در مقابل ان مزدی دریافت نمیکند(فعالیتی به میل فرد که از روی وظیفه انجام نمیشود) از ویژگیهای زندگی شهری قرار گرفتن در فضاهای تعریف شده است،فضاهایی که در آن نظم و امنیت حرف...
-
نیچه
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 23:57
باید طوری زندگی کنیم که انگار آزادیم. گرچه نمیتوانیم از سرنوشت بگریزیم. ولی باید با آن درگیر شویم. باید پیشامد سرنوشتمان را اراده کنیم. باید به تقدیرمان عشق بورزیم. نیچه
-
داغونم
شنبه 19 تیرماه سال 1389 01:00
داغونم داغون هر روز دارم بدترمیشم نمیدونم چمه. خیره سرم رفتم دکتر روز و شب دارم دارو میخورم ولی بدتر شدم که بهتر نشدم دلم گرفته مغزم پره نمیتونم تمرکز کنم نمیتونم فکرمو رو یه چیزی متمرکز کنم سر گیجه گرفتم دارم دیوونه میشم حالم از همه چی داره بهم میخوره هیچی ارضام نمیکنه نمیدونم باید چیکار کنم اگه از اول اینطور بودم...
-
فروغ
جمعه 18 تیرماه سال 1389 15:30
دلم برای باغچه میسوزد کسی به فکرگلها نیست کسی به فکرماهیها نیست کسی نمیخواهد باورکند که باغچه دارد میمیرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبزتهی میشود و حس باغچه انگار چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است ...... فروغ فرخزاد
-
چرا؟؟؟؟
جمعه 18 تیرماه سال 1389 00:59
نمیدونم نمیدونم چرا؟ چند وقتیه همه چی ریخته به هم. هیچی سر جای خودش نیست. ای کاش میرفتم سربازی لااقل خیالم راحت بود لااقل میدونستم بعد سربازی میخوام چیکار کنم ولی الان چی ۴ سال باید منتظر یه مدرک بمونم که آخرشم به هیچ دردی نمیخوره! نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته! میخوام چیکار کنم! همینطور دارم مثل گوسفند میرم جلو آخرش...